جانان ، دائما مشغول بندهی خود است
یا زمینهای برای رشد او ، یا مقدماتی برای توبه او فراهم میکند
یا او را از بلا حفظ میکند یا به او خواستهاش را میدهد
و خدایی که همیشه هست، همیشه حواسش هست، همیشه دوست داره...
**مناجاتی با خدایی که همیشه درگیرِ بندهشه...**
خدایا...
بعضی وقتا با خودم فکر میکنم، آخه کی تو رو صدا کردم و جواب ندادی؟
اصلاً کی من صدات کردم که قبلش منتظر نبودی؟
انگار همیشه یه قدم جلوتر از منی،
وقتی من هنوز دارم بهت فکر میکنم، تو از دلم خبر داری...
گاهی دلم میگیره، میگم چرا اینجوری شد؟ چرا اون نشد؟
ولی یه حسی ته دلمه، میگه: **«اگه بدونی خدا داره چیکار میکنه برات، از شوق اشک میریزی...»**
تو همونی که وقتی یه آرزویی به دلم میندازی،
یا خودشو میدی،
یا چیزی قشنگتر از اون...
یا صبرشو میدی تا وقتش برسه...
یا عوضش، یه چیزی میدی که فکرشو نمیکردم و بعد میفهمم:
آخ که چقدر به دردم میخورد...
گاهی وقتا فکر میکنم شاید فراموشم کردی،
اما یه دفعه یه نوری از یه گوشهی زندگی میتابه،
یه دلگرمی، یه نگاه...
انگار خودت میگی: «**نه عزیزدلم، حواسم هست بهت**، از رگ گردن نزدیکتر...»
گاهی هم میندازی توی یه مسیر سخت...
ولی نه واسه اذیتم، نه برای اینکه تنهام بذاری...
برای اینکه بزرگ شم...
برای اینکه تو همون سختیا بفهمم چقدر دوستداشتنیام پیشت،
چقدر حواست بهم هست که نمیذاری کوچیک بمونم...
تو همیشه یا زمینهی رشد منو فراهم میکنی،
**یه موقعهایی آدمایی میذاری سر راهم که تلنگرم بزنن،**
یا یه اتفاقی که منو از خواب بیدار کنه...
**مثل یه عاشق دلسوزی که معشوقشو ول نمیکنه به حال خودش...**
یا حتی، وقتی خیلی پرت شدم ازت،
تو مقدمات توبهمو میچینی...
چطوری؟
**با یه دلتنگی...**
با یه زخم...
با یه بوی آشنا از گذشته،
یا یه آیهای که ناگهانی میخورم بهش و دلم میلرزه...
تو کاری میکنی که برگردم،
با آغوش باز، با همون مهربونی همیشگیات...
گاهی هم یه بلایی قرار بود بیاد...
ولی من نفهمیدم، چون تو قبلش جلوشو گرفتی...
من تو آرامش بودم، غافل از اینکه تو داشتی ازم محافظت میکردی
از چیزی که اگه میاومد، منو میشکست...
اما تو نذاشتی...
گاهی هم صدامو شنیدی و همون چیزی که خواستم، دادی بهم...
اما با عشق خودت،
با نشونههات،
با امضای خداییات...
خدایا...
تو مشغول منی، حتی وقتی من مشغول تو نیستم...
تو برام کار میکنی، حتی وقتی من فراموشت میکنم...
تو منو میبخشی، حتی وقتی خودمو نمیبخشم...
تو بیدریغی، بیقید، بیمنت...
تو خدای عشقی...
نه فقط خالق من،
نه فقط رازق من،
تو رفیقمی،
**همنفسمی،**
**پناهمی...**
تو هر لحظه، یه کاری میکنی برای من...
نه فقط وقتی دعا میکنم،
نه فقط وقتی گریه میکنم،
نه فقط وقتی خوشحالم...
بلکه همیشه...
دائماً...
بیوقفه...
بیصدا، اما پرصدا...
و من...
من فقط باید بفهمم...
که **تکیهگاهم تویی،**
که عشق واقعی تویی،
که پدرانهتر از هر پدری،
و عاشقتر از هر عاشقی،
تو پشت منی...